یعقوب لیث وقتی با لشکریان خود به نیشابور رسید، محمد طاهر حاکم آنجا بود. محمد طاهر با یعقوب از در مخالفت وارد شد، یعقوب هم شهر را محاصره کرد.
زمامداران و ارکان دولت محمد طاهر پنهانی نامهها نوشتند و آمادگی خویش را برای فرمانبرداری از یعقوب و مخالفت با طاهر اعلام کردند، بهجز ابراهیم حاجب (وزیر دربار) که بر وفاداری و پیمان ارادت محکم بود.
همین که یعقوب شهر را فتح کرد، ابراهیم را خواست. به او گفت: از چهرو همه بزرگان و سرداران نامه برای من نوشتند، ولی تو با آنها موافقت نکردی؟ ابراهیم گفت: مرا با شما سابقه دوستی و محبتی نبود تا بهوسیله نامه تجدید عهد گذشته را بکنم و نه از محمد طاهر شکایت داشتم تا با او مخالفت نمایم. جوانمردی نیز به من اجازه نداد که ناسپاسی کرده و با شکستن پیمان و عهد حق لطفها و پرورش او را ضایع کنم.
یعقوب گفت: تو شایستهای که مورد توجه و تربیت واقع شوی و به مقام ارجمندی برسی! به همین جهت، یعقوب او را به درجهای بزرگ مفتخر گردانید و کسانی که نسبت به ولینعمت خویش ناسپاسی کرده بودند، با انواع شکنجهها کیفر داد...
📖 منبع: پند تاریخ، ج۲، ص۲۵
روایات چهارشنبه 24 آبان 1402
پیامبر اکرم(ص) فرمود: عیسی بن مریم(ع) از قبری گذشت. مشاهده کرد صاحب قبر در عذاب است. اتفاقاً سال بعد نیز از همانجا گذشت و دید عذاب نمیشود. گفت: خدایا! سال قبل از اینجا گذشتم و صاحب قبر را در عذاب دیدم و اکنون میبینم او را عذاب نمیکنند، سبب آن چیست؟ خطاب شد: ای عیسی! او را فرزندی بود که بزرگ شد و راه و معبری را تعمیر کرد و اصلاح نمود و نیز یتیمی را پناه داد و بهواسطه کار او گناه پدرش را بخشیدیم.
📖 منبع: پند تاریخ، ج۱، ص۱۶۸، به نقل از وسائل امر به معروف، ص۵۶۲
روایات چهارشنبه 17 آبان 1402
در اطراف بصره مردی فوت شد و چون بسیار آلوده به معصیت بود، کسی برای حمل و تشییع جنازه او حاضر نگشت. همسرش چند نفر را اجیر کرد و جنازه او را تا محل نماز بردند، ولی کسی بر او نماز نخواند.
بدن او را برای دفن به خارج از شهر بردند. در آن نواحی زاهدی بود بسیار مشهور که همه به صدق و صفا و پاکدلی او اعتقاد داشتند. زاهد را دیدند که منتظر جنازه است! همین که بر زمین گذاشتند، زاهد پیش آمد و گفت: آماده نماز شوید و خودش نماز خواند.
طولی نکشید که این خبر به شهر رسید و مردم دستهدسته برای اطلاع از جریان و اعتقادی که به آن زاهد داشتند، از برای تحصیل ثواب میآمدند و نماز بر جنازه میخواندند و همه از این پیشامد در شگفت بودند. بالاخره از زاهد پرسیدند که چگونه شما اطلاع از آمدن این جنازه پیدا کردید؟ گفت: در خواب دیدم به من گفتند برو در فلان محل بایست. جنازهای میآورند که فقط یک زن همراه اوست. بر اون نماز بخوان که آمرزیده شده.
زاهد از زن پرسید: همسر تو چه عملی میکرد که سبب آمرزش او شد؟ زن گفت: شبانهروز او به آلودگی و شرب خمر میگذشت. پرسید: آیا عمل خوبی هم داشت؟ جواب داد: آری، سه کار خوب نیز انجام میداد: ۱- شب که از مستی به خود میآمد، گریه میکرد و میگفت خدایا کدام گوشه جهنم مرا جای خواهی داد؟ ۲- صبح که میشد لباس خود را تجدید مینمود و غسل میکرد و وضو میگرفت و نماز میخواند ۳- هیچگاه خانه او خالی از دو یا سه یتیم نبود. آنقدر که به یتیمان مهربانی و شفقت میکرد، به اطفال خود نمیکرد.
📖 منبع: پند تاریخ، ج۱، ص۱۵۵ به نقل از کشکول شیخ بهایی و شجره طوبی، ج۲، ص۲۷۸
روایات چهارشنبه 10 آبان 1402
مرد مستمندی از دنیا رفت و به واسطه کثرت ازدحام و انبوه جمعیتی که برای تشییع و خاکسپاریش شرکت داشتند، از صبح که جنازه او را بلند کردند تا شب از دفنش فارغ نشدند. بعدها او را در خواب دیدند. پرسیدند خداوند با تو چه کرد؟ گفت: خداوند مرا آمرزید و نیکی و لطف زیادی درباره من فرمود، ولی حساب دقیقی کرد. چنانکه روزی بر در دکان رفیقم که گندم فروشی داشت نشسته بودم، با حال روزه هنگام اذان که شد یک دانه از گندمهای او را برداشته و با دندان خود دو نیمه کردم. در این موقع به خاطرم آمد که گندم از من نیست و آن دانه شکسته را بر روی گندمهای او افکندم. خداوند چنان حسابی کرد که از حسنات من به اندازه نقص قیمت گندمی که شکسته بودم گرفت!
📖 منبع: پند تاریخ، ج۱، ص۱۸۴، به نقل از انوار نعمانیه، باب «احوال بعد از مرگ» (با تصرف)
روایات چهارشنبه 3 آبان 1402
امیرالمؤمنین(ع) برای مردی ۵ بارِ شتر خرما فرستاد و او شخصی آبرومند بود که جز آن حضرت از دیگری درخواستی نمیکرد. یک نفر خدمت حضرت بود. گفت: یا علی! آن مرد از شما تقاضایی نکرد و از طرفی بهجای ۵ بارِ شتر، یک بار هم او را کفایت مینمود! حضرت فرمودند: خداوند مانند تو را در میان مؤمنین زیاد نکند. من میبخشم و تو بخل میکنی؟!
حضرت ادامه دادند: اگر به کسی کمک کنم بعد از آنکه درخواست نماید، در این صورت آنچه به او دادهام قیمت همان آبرویی است که ریخته و سبب آبروریزی او من شدهام، در صورتی که او رویش را فقط در موقع عبادت و پرستش در پیشگاه خداوند بر زمین میگذارد. هر کس با وجود موقعیت داشتن برای دستگیری از احتیاج برادر مسلمان خود چنین کاری کند، به خدای خویش دروغ گفته. زیرا برای همان برادر دینی خود درخواست بهشت میکند، ولی از کمک مختصری به مال بیارزش دنیا مضایقه مینماید...
📖 منبع: پند تاریخ، ج۱، ص۱۵۰، به نقل از انوار نعمانیه، ص۳۴۳ (با تصرف و تلخیص)
روایات چهارشنبه 26 مهر 1402
مردی در بنیاسرائیل زندگی میکرد و او را دو دختر بود. یکی از آن دو را به مردی کشاورز و دیگری را به شخصی کوزهگر شوهر داده بود.
روزی برای دیدن آنها حرکت کرد. اول پیش آن دختری که زن کشاورز بود رفت و از او احوال پرسید. دختر گفت: پدرجان! شوهرم کشت و زراعت فراوانی کرده. اگر باران بیاید حال ما از تمام بنیاسرائیل بهتر است.
از منزل آن دختر به خانه دیگری رفت و از او نیز احول پرسید. گفت: پدر! شوهرم کوزه زیادی ساخته. اگر خداوند مدتی باران نفرستد تا کوزههای او خشک شود، حال ما از همه نیکوتر است. آن مرد از خانه دختر خود خارج شد در حالی که میگفت: خداوندا! در این میان نمیتوانم به نفع یکی درخواست و دعایی بکنم. هرآنچه خودت صلاح میدانی همان را انجام ده...
📖 منبع: پند تاریخ، ج۱، ص۱۳۵ (با تصرف و تلخیص)
روایات چهارشنبه 19 مهر 1402
عبدالله بن مبارک مدت ۵ سال مرتب هر دو سال یکبار برای زیارت به مکه میرفت. سالی مهیای رفتن به حج گردید و از خانه خارج شد. در یکی از منازل به زنی سیده برخورد کرد که مشغول پاک کردن یک مرغابی مرده بود. نزد او رفت و گفت: ای زن چرا این مرغابی مرده را پاک میکنی؟ گفت: کاری که برای تو فایدهای ندارد از چه رو میپرسی؟ عبدالله اصرار زیاد کرد. زن گفت: حالا که اینقدر اصرار میورزی، من زنی علویه هستم و چهار دختر دارم که پدر آنها چندی پیش از دنیا رفت. امروز روز چهارم است که ما چیزی نخورده و به حال اضطرار افتادهایم و مرده بر ما حلال است. این مرغابی را پیدا کردهام و میخواهم برای بچههایم غذا تهیه کنم.
عبدالله میگوید: در دل به خود گفتم وای بر تو! چگونه این فرصت را از دست میدهی؟ به زن اشاره کردم دامنت را باز کن. چون باز کرد، دینارها را در دامن او ریختم. زن با قیافهای که شرمندگی را حکایت میکرد، سر به زیر انداخت و رفت. من نیز از همان جا به منزل خود برگشتم و خداوند میل رفتن مکه را در آن سال از قلبم برداشت. من به شهر خود بازگشتم.
مدتی گذشت تا مردم از مکه برگشتند. برای دیدار همسایگان سفررفته به خانه آنها رفتم. هر کدام مرا میدیدند میگفتند: ما با هم در فلان جا بودیم و شما را در فلان محل دیدیم! من به آنها تهنیت برای قبولی حج میگفتم، آنها نیز مرا تهنیت میگفتند که حج تو هم قبول باشد!!
آن شب را در اندیشهای عجیب به خواب رفتم. خواب حضرت رسول(ص) را دیدم که فرمود: عبدالله! رسیدگی و کمک به یک نفر از بچههای من کردی، از خداوند خواستم ملکی را به صورت تو بفرستد تا برای تو حج بنماید. بعد از این خواهی حج کن، خواهی نکن.
📖 منبع: پند تاریخ، ج۱، ص۱۲۱ و ریاحین الشریعه، ج۲، ص۱۴۷ (با اندکی تفاوت در منابع مذکور)
روایات چهارشنبه 12 مهر 1402
میسر از امام باقر(ع) یا امام صادق(ع) نقل کرده که آن حضرت به من فرمود: ای میسر! گمان میکنم تو نسبت به خویشاوندانت صلهرحم میکنی. گفتم: بلی فدایت شود. وقتی کوچک بودم در بازار کار میکردم و دو درهم مزد میگرفتم. یک درهم آن را به خالهام و درهم دیگر را به عمهام میدادم. فرمود: به خدا قسم دو مرتبه تا کنون اجل تو رسیده بود، ولی بهواسطه همین صلهرحم و نیکی به خویشاوندان که میکردی به تاخیر افتاد.
📖 منبع: پند تاریخ، ج۱، ص۱۰۱ و بحارالانوار، ج۷۱، ص۱۰۰
روایات چهارشنبه 29 شهریور 1402
مردی از شیعیان خدمت حضرت صادق(ع) آمد و شکایت از فقر و تنگدستی نمود. حضرت فرمود: تو از دوستان مایی و اظهار فقر و تنگدستی میکنی با اینکه شیعیان ما بینیاز و غنی هستند. آنگاه فرمود: …
روایات چهارشنبه 25 مرداد 1402
شخصی به ریا و تظاهر عادت کرده بود و میکوشید هرطور شده آن را ترک گوید. عاقبت به سرش زد یک شب برود و در مسجدی خلوت و متروک در گوشهای از شهر که محل رفتوآمد مردم نیست، عبادتی بیریا کند.
شبی تاریک و بارانی بود. به مسجد رفت و …
روایات چهارشنبه 18 مرداد 1402
پادشاهی علاقه بسیار به مسلک کفر و بیخدایی داشت، اما وزیری خداشناس و باایمان داشت که همیشه در این اندیشه بود که پادشاه را با منطق و برهان روشنی هدایت کند.
روایات چهارشنبه 7 تیر 1402
پس چگونه در این دریای نامتناهی این موجودات بیشمار در حرکت و سیرند و در جو لایتناهی این کُرات درخشان و اختران فروزان و ماه و ستارگان هر یک در مدار و مسیر معینی بدون خدا و خالقی به سیر و گردش خود ادامه میدهند؟ آیا برای سیر موجودات گوناگون در جهان آفرینش خدایی لازم نمیبینی؟!
روایات سهشنبه 6 تیر 1402